هرزگی های ذهن من


نفریــــــــــــــــــــــــــــــن

 

تنگ در آغـوشـم می گیـری

بغـض گلـویم را به سختـی فـرو می برم

میدانم تن من زیر رگبـار بوسه های تو جـان سـالم به در نمی برد

نـوازش دستـان تو بر روی پوست لطیف من

و چشمـان خامـوش من که خوب میدانند با اشک رسـوا می شوند

چه عاشقانه زیر گوشم نغمـه عشـق می خوانی

سر بر شـانه ات می گذارم تا نگاه خیسم را از چشمـانت پنهـان کنم

که ندانی تمـام لحظات بـودنت با تو نبـودم...

عجیـب نیست؟ هیچ اشتیاقی برای طعـم لبـانت ندارم

با یاد لب هایی که مجنون وار می پرستیدم

تـن میدهم به معـاشقـه ات

هرچه باشد این جسم دیگـر مـال توست

بـوی تـن تو نفسـم را می گیرد

خـدایـا چرا عـادت نمی کنم به این تـن؟

درد می کشم، میسوزم و دم نمیزنم

من برای معاشقه با تو صبـورم، هرشبـم مـال تو

خوب میدانـم تو از همه بیگنـاه تری

اینکه من از او دور مـاندم تقصیـر تو نیست

تقصیـر تو نیست که او مـرا نخـواست

تقصیـر تو نیست که چشـم هـای او مـال من نشد

که او کنـار همسـر و فـرزنـدانش بـدون من...

تو بی گنـاهـی که مثل من غـریبـی

تو نـاله می کنی و من درد می کشم

بغض من خـراش برمی دارد، تـرک میخـورد، می شکند

صـدای هـق هـق من به جـای نالـه های شهـوانی ام...

مـرا ببخـش مـرد من... ببخش...

 



نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 10:53 توسط نسرین| |


Power By: LoxBlog.Com